همیشـه دوسـت داشـتم در فصلنامهی تخصصـی بادکوبه، که مرجعـی از گذشـته و حـال صنعت ارتباطـات و تبلیغـات و برندسـازی ایـران و جهان اسـت، بـزرگان این صنعت تجربیاتشـان را ثبـت کنند. امـا هیچوقـت فکـر نمیکـردم زمانی برسـد که رضا حـداد از پیش ما رفته باشـد و این شـماره را تقدیم به رفیق سی سالهام کنم که دیگر نیست. رضا دانشجوی دانشـگاه هنر بود. از شـیراز به تهران آمده بـود و در کنـار درس، پلاتو برنامههـای تلویزیونی را کارگردانـی میکـرد؛ مـن هـم مجـری برنامه بـودم و رفاقـت ما از آنجا شـروع شـد. بعدها رضا وارد تیـم مدیریت تبلیغات شـبکه تهران شـد و پا به صنعت تبلیغات گذاشت. در این سـالها، جزو مؤسسان آژانس تبلیغاتی شبکه آفتاب هم بود و آفتاب را توسـعه داد. تقریبـاً در تمـام ایـن مدت رضـا مدیر یک آژانس فول سـرویس و یـک رسـانهدار بود؛ رسـانههای تلویزیونی-رادیویی و در این سـالها رسـانهی محیطی. بیشـترین تجربهی عملیاتـی رسـانهداری را در تلویزیون اسـتانها و رادیوها داشـت. همچنین موفق شـد رهبری شـرکت تبلیغاتی آفتاب را بـرعهده بگیرد و تا سـالهای طولانی ایـن آژانـس را در جایگاه مقـام اول آژانس طرف قرارداد صداوسـیما حفـظ کند. رضا کارگـردان تئاتر هم بـود؛ یک کارگـردان آوانگارد. در رفاقـت بسـیار مهربـان و در رقابـت جـدی بـود. گاهـی میگفـت اگر کسـی یک چک بزند سـه تـا چـک میخورد. رضـا تمـام عمـر و جوانـیاش را بـرای تبلیغـات هزینـه کـرد. سـختکوش و جنگنـده بـود. بـه برندهای زیادی خدمـت کرد و بـا مدیـران زیـادی کار کـرد. زبان مدیران خصوصـی و دولتی را خـوب بلد بـود و از نحوهی ارتباط گرفتـن با افـراد، چه هنرمنـدان چه مدیـران و چه کارمنـدان، آگاه بـود.
خدمـات رضا حـداد به صنعت تبلیغـات ایـران انکارناپذیـر و درخشـان اسـت. شـراکت را خوب بلد بود؛ در تمـام دوران فعالیت خود با مازیـار حبیبینیا شـریک بـود؛ با آژانسهـای تبلیغاتـی دیگری هم در مسـیر رسـانهداری شـریک شد و تقریبـاً در کمتـر مواقعـی تنها به سـراغ رسـانهای میرفـت. در این مسـیر بـا شـرکت ریحـان فیلم و گلیـان تصویـر و تهـران آگهـی و مـوج نـور و سـروش ایـران نوین و تعـدادی دیگـر شـراکت کرد. رضا سـاعت کاری مشخصی نداشـت؛ از صبح زود تا دیروقت کار میکـرد. بـا مشـتریان و کارمندان خـود مهربان بـود. هر چنـد بعضی مواقـع به شـدت عصبانی میشـد و داد مـیزد امـا در مجمـوع تعـداد دوسـتان او زیـاد بـود و دوسـتی را بلـد بود. خوب میدانسـت چطـور از نیروهـای جـوان و خلاق و رسـانه برای برندها اسـتفاده کند. در سـال آخـر شـرکت، بیـش از دو هـزار میلیـارد تومـان بودجـه تبلیغـات برندهـا را مدیریـت کـرد. از آثـار معـروف شـرکت حـداد میشـود به پاک یادت نـره، تبلیغات اسـنوا، دلپذیر و ایـران رادیاتور اشـاره کرد. رضـا هنرمنـدی بـود کـه در صنعـت تبلیغـات رسـانهداری میکـرد، مدیریـت تضـاد ایـن بیزینـس را بـرعهـده داشـت و موفـق پیـش میرفـت.
دو خاطـره تبلیغاتـی از رفاقتـم بـا رضـا بـرای شـما تعریـف کنـم. اوایـل کار بـود، شـبکه تهـران تلویزیـون به تازگـی تبلیغـات خـود را به بخـش خصوصـی آقایان اسـماعیلی و رجبعلی واگذار کـرده بود، رضا هـم کارهای اجرایـی را انجـام مـیداد. یـک روز به مـن زنـگ زد گفـت: «بابک، بیـا برویم جلسـه با مدیر روابـط عمومی پـاک» که فکـر میکنم از زمزم آمـده بود. مـن با رنـو آبی رفتم جـردن دنبـال رضا. رفتیم جلسـه. آقای اکبری آن سـمت میز بود و بحث سر تخفیف رسـانه بـالا گرفت. ما خیلـی تحت فشـار بودیم. یـادم میآیـد رضـا یکدفعـه لـم داد، جعبـهی کبریـت را برداشـت، یـک کبریـت درآورد و همانجا وسـط جلسـه سـر گوگرددار کبریت را شـکاند. من مات و مبهوت مانده بودم. رضا کبریـت را در دهانش گذاشـت و به جای خلال دنـدان اسـتفاده کـرد. بعد همـان لحظـه گفت: «باشـد، اگر با این قیمـت نمیخواهیـد، تبلیغات در شـبکه پنج را فراموش کنیـد.» هر چنـد آن روز قرارداد بسـته نشـد اما آقـای اکبری بعـد از بیسـت سـال هنوز رفیـق مـا و البته یک مشـتری وفادار اسـت. رضا در جلسـات ساختارشـکنی میکرد. یک بار هم در شبکه آفتاب نشسـته بودیم، به من گفت: «بابک، پیچ چیـه؟» گفتـم:«پیچ دیگـه. با پیـچ گوشـتی میبندند.» خندید گفـت: «من هـم همیـن فکـر را میکـردم اما در تبلیغـات پیـچ یک چیـز دیگـر اسـت.» گفتـم: «چی؟» گفت: «نمیدانم.» بعدها فهمیدیـم پیچ در تبلیغات یعنی چـی! آن روز کلی خندیدیـم؛ هر چند امـروز این اصطلاح بسیار اسـتفاده میشـود اما یک روزی علامت سؤال بود. یـاد آن روزهـا به خیر. قطعـاً جای رضـا حـداد در رسـانه و صنعـت تبلیغات خالـی خواهـد مانـد. او مطمئنـاً یکـی از تأثیرگذارتریـن افراد ایـن صنعت بود. بـه دوسـت قدیمـیام ادای احترام میکنـم و یـادش را گرامـی مـیدارم.